من طبيبا ز تو بر خويش خبردار ترم
که مرا سوز فراق است و تو گويي که تب است
آنقدرها که ياد ما نکني
آنقدر ياد کرده ايم ترا
اي باد صبح آهسته تر ترسم خبردارش کني
آشفته سازي سنبلش وز خواب بيدارش کني
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست
حال هجران تو داني که چه مشکل حاليست
يار در سينه نهان بود نمي دانستم
دل به سويش نگران بود نمي دانستم
هنوز عشق تو جاريست به رگهاي تن من